مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک
بدنبال چیزی گشتن. تعقیب کردن. پی گشتن، قلم شدن. قطع شدن دست و پای مرکب بضرب تیغ و جز آن: چون خرد در ره تو پی گردد گرد این کار وهم کی گردد. نظامی. پی گردد آن همه سر، همچون سر قلم خون گردد آن همه دل، همچون دل انار. سیدحسن غزنوی
بدنبال چیزی گشتن. تعقیب کردن. پی گشتن، قلم شدن. قطع شدن دست و پای مرکب بضرب تیغ و جز آن: چون خرد در ره تو پی گردد گرد این کار وهم کی گردد. نظامی. پی گردد آن همه سر، همچون سر قلم خون گردد آن همه دل، همچون دل انار. سیدحسن غزنوی
گول شدن. احمق شدن. احمق و ابله شدن، در بیت ذیل از مولوی، معنی وقت تلف کردن. بیهوده وقت گذراندن را می دهد: کی نظارۀ اهل بخریدن بود آن نظارۀ گول گردیدن بود. مولوی
گول شدن. احمق شدن. احمق و ابله شدن، در بیت ذیل از مولوی، معنی وقت تلف کردن. بیهوده وقت گذراندن را می دهد: کی نظارۀ اهل بخْریدن بود آن نظارۀ گول گردیدن بود. مولوی
دژم گشتن. اندوهناک شدن. اندوهگین گشتن: من دژم گردم که با من دل دوتا کرده ست دوست خرم آن باشد که با او دوست دل یکتا کند. منوچهری. چرا نه مردم عاقل چنان زید که به عمر چو درد سر کندش مردمان دژم گردند. عسجدی. ، تیره گشتن. زنگ زده شدن: زدودش (آئینه را) بدارو کزآن پس ز نم نگردد بزودی سیاه و دژم. فردوسی. ، خشمناک شدن: وگر با تو گردد به چیزی دژم به پوزش گرای و مزن هیچ دم. فردوسی. و رجوع به دژم گشتن شود
دژم گشتن. اندوهناک شدن. اندوهگین گشتن: من دژم گردم که با من دل دوتا کرده ست دوست خرم آن باشد که با او دوست دل یکتا کند. منوچهری. چرا نه مردم عاقل چنان زید که به عمر چو درد سر کندش مردمان دژم گردند. عسجدی. ، تیره گشتن. زنگ زده شدن: زدودش (آئینه را) بدارو کزآن پس ز نم نگردد بزودی سیاه و دژم. فردوسی. ، خشمناک شدن: وگر با تو گردد به چیزی دژم به پوزش گرای و مزن هیچ دم. فردوسی. و رجوع به دژم گشتن شود
افسانه شدن. مشهور شدن: چرا نامدم با تو اندر سفر که گشتی بگردان گیتی سمر. فردوسی. بشیر اندر آغاری این چرم خر که این چرم گردد به گیتی سمر. فردوسی. جهد کن تا چون سخن کردی قوی باشد سخن جهد کن تا چون سمر گردی نکو باشد سمر. عنصری
افسانه شدن. مشهور شدن: چرا نامدم با تو اندر سفر که گشتی بگردان گیتی سمر. فردوسی. بشیر اندر آغاری این چرم خر که این چرم گردد به گیتی سمر. فردوسی. جهد کن تا چون سخن کردی قوی باشد سخن جهد کن تا چون سمر گردی نکو باشد سمر. عنصری
سرگیجه. دوار سر: از خوردن یک رطل کزبره الرطبه... سر گردیدن و اختلاط عقل پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، به سرگیجه و دوار سر مبتلا شدن: گرچه گربه بزیر بنشیند موش را سر بگردد اندر جنگ. ناصرخسرو
سرگیجه. دوار سر: از خوردن یک رطل کزبره الرطبه... سر گردیدن و اختلاط عقل پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، به سرگیجه و دوار سر مبتلا شدن: گرچه گربه بزیر بنشیند موش را سر بگردد اندر جنگ. ناصرخسرو
لطیف و تازه شدن: نرم وتر گردد و خوشخوار و گوارنده خار بی طعم که در کام حمار آید. ناصرخسرو. ، مرطوب و نمدار شدن. و رجوع به تر و تر گشتن و ترکیبهای آن شود
لطیف و تازه شدن: نرم وتر گردد و خوشخوار و گوارنده خار بی طعم که در کام حمار آید. ناصرخسرو. ، مرطوب و نمدار شدن. و رجوع به تر و تر گشتن و ترکیبهای آن شود
قطع شدن دست و پای مرکب بضرب شمشیر و غیره قلم شدن: چون خرد در ره تو پی گردد گرد این کار وهم کی گرددک (نظامی) یا پی چیزی گردیدن، بدنبال آن گشتن آنرا تعقیب کردن
قطع شدن دست و پای مرکب بضرب شمشیر و غیره قلم شدن: چون خرد در ره تو پی گردد گرد این کار وهم کی گرددک (نظامی) یا پی چیزی گردیدن، بدنبال آن گشتن آنرا تعقیب کردن
حرارت یافتن گرم شدن، مشغول شدن به پرداختن به: چو بشنید ماهوی بی آب و شرم برآن آسیابان سرش گشت گرم... یا گرم گشتن دل بکسی. بوی امیدوار شدن قوی دل گشتن بدو: دل پهلوانان بدو گرم گشت سر طوس نوذر بی آزرم گشت
حرارت یافتن گرم شدن، مشغول شدن به پرداختن به: چو بشنید ماهوی بی آب و شرم برآن آسیابان سرش گشت گرم... یا گرم گشتن دل بکسی. بوی امیدوار شدن قوی دل گشتن بدو: دل پهلوانان بدو گرم گشت سر طوس نوذر بی آزرم گشت